یک روز ( بهمن 59) که قبضه خمپاره 60 را در روبروی روستای آلبوعفریه شمالی در داخل یک ساختمان روستایی که بین نیروهای دشمن بود مستقر کرده بودم قبضه دارای پایه و قنداق بود و گلوله ها را دقیقاً به موضع دشمن به آنطرف رودخانه نیسان می فرستادم. دیده بان هم خودم بودم. پس از اینکه گلوله را شلیک می کردم سریعاً به داخل اتاقی می رفتم که به طرف دشمن یک سوراخ داشت و با رفتن روی بشکه دقیقاً می دیدم گلوله به کجا اثابت می کند. گویا گلوله ها مؤثر واقع شده بود و از روبرو دیگر جوابی نمی آمد. یک وقت دیدم از طرف روستای ساریه که بر روی ما دید داشتند و موضع خمپاره 60 را مشاهده می کردند یک تانک به صورت مستقیم با احتیاط شروع به شلیک کرد! ابتدا گلوله با فاصله زیادی در بیابان به زمین خورد. من متوجه شدم هدفشان زدن این قبضه است و احتمالاً عراقی های داخل آلبوعفریه شمالی درخواست کمک کرده بودند لذا من هم شلیکها را بیشتر کردم. اما گلوله بعدی دشمن نزدیکتر شد و همینطور جلو می آمد من حدث زدم گلوله بعدی دقیقاً به محل قبضه می خورد لذا داخل آن اتاق روستایی که برای دیدن محل اثابت رفتم بیرون نیامدم تا گلوله بعدی دشمن برسد. با تعجب دیدم گلوله تانک بعدی با سوت شدید از بالای قبضه عبور کرد و حدود 300 متر جلوتر به داخل سنگر دشمن در آنطرف رودخانه در کنار ساختمان شیروانی اثابت کرد و همگی خوشحال شدیم که گلوله تانک دشمن به داخل سنگر نیروهای خودشان اثابت نمود. پس از این دیگر شلیکی از سوی تانک دشمن صورت نگرفت و ما هم اندک گلوله ای که آورده بودیم را تمام کرده و به مالکیه بازگشتیم.
منبع مطلب